مددکار بالینی و روانکاو سندی هاچکیس در کتاب چرا همش باید از خودت بگی؟! هفت گناه مهلک خودشیفتگی، به شما نشان میدهد که چطور بتوانید با آدمهای سلطهطلب و خودمحور برخورد کنید و رابطهای سالم و به دور از هر گونه تنشی را با آنها برقرار کنید. به علاوه این کتاب به کندوکاو درباره کاستیها و عیبهای خودشیفتگی انسانها میپردازد.
درباره کتاب چرا همش باید از خودت بگی:
وجود رفتارهای ضد و نقیض در افرادی که دچار اختلال شخصیتی خودشیفته هستند، به رغم نیازهای پنهان خودشیفتگیِ همیشگی و ثابتشان، اغلب کسانی را که با این افراد درگیری شغلی و یا ارتباط زناشویی دارند گیج و مبهوت میکند. این نیازها به شکل جستجوی بلندپروازانهشان برای تحسین مداوم اظهار میشوند که در زیر آن آسیبپذیری شدید نسبت به کوچکترین مخالفتی که به دنبال خود شرم ویرانگر را برمیانگیزاند، نهفته است. رفتارشان میتواند یک لحظه جذاب و فریبنده و لحظهای دیگر سرد و حسابگر باشد، یا گاهی اوقات به خشمهای غیرقابلپیشبینی بدل شود.
کتاب چرا همش باید از خودت بگی؟ (Why Is It Always About You) با نثری سلیس، برای خواننده با جذابیتی همراه میشود که خواندن آن خالی از لطف نیست. خانم سندی هاچکیس (Sandy Hotchkiss) متون تخصصی مربوط به این موضوع را در هم آمیخته و به شکلی یکپارچه درآورده و آن را برای خواننده عامی به زبانی ساده توصیف کرده است.
خودشیفتگی در فراگیرترین حالت یک بیماری روانی جدی است که بر خودپنداره، نگرشها، خلق و خو، رفتار، روابط و چشمانداز فرد در مورد باروری و شادی تأثیر میگذارد. این اختلال نه تنها باعث پریشانحالی مبتلایان به این بیماری میشود، بلکه کسانیکه با چنین افرادی زندگی و کار میکنند، به ویژه کسانیکه آنها را دوست دارند و به آنها وابستهاند را آزار میدهد. هیچ قرصی برای از بین بردن آن وجود ندارد و اغلب با افزایش سن، اوضاع بدتر میشود. در بدخیمترین حالت، حتی غیر قابل درمان است، زیرا برای استفاده از رواندرمانی که باعث بهبودی میشود، فرد خودشیفته ابتدا باید بپذیرد که نقصی در وجودش هست و این دقیقاً همان کاری است که او نمیتواند انجام دهد.
کتاب چرا همش باید از خودت بگی مناسب چه کسانی است؟
این کتاب مفاهیم بسیار پیچیده را به تفصیل و به شکلی عینی شرح داده و برای هر فصل منابع بسیار خوبی ذکر کرده است و شکاف عمیق موجود در منابع علمی را پر میکند. خواندن کتاب برای هر کسی که به دنبال درک بهتر اختلال شخصیت خودشیفته باشد، چه متخصص و چه عامی، ضروری است.
در بخشی از کتاب چرا همش باید از خودت بگی میخوانیم :
وقتی در خیالاتی غرق شدهایم که از هر لحاظ ما را تحریک و وسوسه میکنند، کاملاً طبیعی است که بخواهیم آنچه را که میبینیم، در اختیار داشته باشیم. هرچه تصاویر فراگیرتر باشد، تقاضای بیشتری هم ایجاد میشود و از تصور اینکه امکانات عرضه شده محدود است، رقابت به وجود میآید.
رقابت به ذات خود، هیچ ویژگی شرورانهای ندارد. در واقع، کاملاً برعکس آن صدق میکند. در همۀ ما غریزۀ تهاجمی قرار داده شده تا در صورت لزوم برای خواستهها و نیازهایمان بجنگیم. مبارزه رقابتی، به گونهای که در آن دو یا چند نفر برای هدفی که نمیتوانند با هم در آن شریک شوند، انرژی صرف میکنند، یک تلاش سالم است و این رقابت در نهایت با پیروزی یا شکست به پایان میرسد. در بهترین حالت، برنده و بازنده هر دو از این مبارزه سود میبرند و میتوانند از شرکت کردن و استفاده از نهایت تلاششان احساس رضایت کنند.
شاید دلیل اینکه مبارزه رقابتی در دهههای اخیر چنین مورد انتقاد قرار گرفته، این باشد که اغلب اوقات، با اتمام آن، رقابت به پایان نمیرسد. ماجرای دیگری در کار است، میدانی ورای میدان رقابت که در آن ارزشهای شخص به عنوان یک انسان در معرض خطر است. همۀ ما با رویِ زشت پیروزی آشناییم، با برندگان کینهتوزی که تا زمانیکه نتوانند افراد بازنده را تحقیر کنند، احساس پیروزی نمیکنند. این مبارزهای سالم نیست، بلکه استثمارگری و نابودگر است و نمود بیرونی خشم خودشیفتگی است. وقتی این شرایط بر اوضاع حاکم شود، رقابت به مفهومی ناخوشایند بدل میشود.