معرفی کتاب جیران و اسرار حرمسرای ناصر الدین شاه
کتاب “جیران و اسرار حرمسرای ناصرالدین شاه” در واقع رمانی تاریخی که خواندن آن خالی از لطف نیست. این کتاب به قلم استادانی بنام در زمرهی داستاننویسی نگارش شده که با قلم توانایشان درک قسمتی از تاریخ این مملکت را برای ما بسی روانتر و راحتتر نمودهاند.
پس از قتل امیرکبیر، در حکومت ناصرالدین شاه قاجار بینظمی زیادی برپا شد تا اینکه خود شاه به همراه شخصی به نام ملیجک، از خواجههای مورد اعتمادش، امور قصر و خارج آن را به عهده گرفتند. ناصرالدین شاه در این دوران به شدت به عیش و نوش میپرداخت و بارها در مجالس مختلف گفته بود: «کاری می کنم که تعداد زنان حرمسرایم از جدم فتحعلی شاه بیشتر شود.»
در همین راستا، تعداد دقیق زنان عقدی و صیغهای او معلوم نبود و تعداد کنیزان و خواجهها نیز از 1000می گذشت و در قصر شهرکی کوچک به وجود آمده بود بهنام «حرمسرا»! ادارهی این شهرک به جز مخارج آن، که باعث خالی شدن خزانهی مملکت میشد، از لحاظ کنترل ناموسی هم بسیار دشوار مینمود.
قسمت اول این کتاب که آغاز عشرتهای ناصری می باشد، دلدادگی شاه و زیرکی «جیران» موضوع بحث بوده که با قلم توانای «لطفاله ترقی» زمینناگذاشتنی گشته است. در بخش دوم، قلم شیوا و سلیس «حسین لعل»، با به پردهکشیدن اسارت زنان در دام حرمسرا و خیانتهای ایشان، رمانی زیبا و پُرالتهاب را خلق کرده است.
نقد کتاب جیران و اسرار حرمسرای ناصر الدین شاه
کتاب تاریخی جیران و اسرار حرمسرای ناصرالدین شاه از لطف الله ترقی، حسین لعل کتاب کسل کننده ای شاید باشد.
خلاصه و قسمتی از متن کتاب جیران
بخش اول
جیران
(سوگلی حرمسرای ناصرالدین شاه)
ناصرالدین شاه بارها به اطرافیانش گفته بود: «من آنقدر زن خواهم گرفت که روی جدم فتحعلی شاه را سفید کنم!»
درباریان و اطرافیان شاه از همان اوان کودکی فهمیده بودند که ناصرالدین شاه طبعی زن دوست و جمال پرست دارد. لذا هر کدام از آنان برای تقرب به شاه سعی می کردند که زن یا دختر زیبایی را با او آشنا سازند.
شاه قاجار از همان اوان کودکی در میان زنان و دختران درباری وول می زد و زودتر از مقتضيات سنی با روحیات و اخلاق زنان آشنا گشت.
محمدشاه؛ پدر ناصرالدین شاه، سلطانی نالایق بود، با این وصف به خوبی می دانست که سلطنت سلسله ی قاجار در صورتی ادامه خواهد داشت که یکی از پسران زیرکش را به ولیعهدی انتخاب کند، از این رو از میان دو پسرش، شاهزاده ملک آراء و شاهزاده ناصر الدین میرزا، دومی را به ولیعهدی انتخاب کرد. برای رفع جدال به فرزند اول حکومت و امارت اصفهان را داد و ناصر الدین میرزا را به مقر ولیعهدی که در تبریز بود فرستاد.
برعکس شاهزاده ملک آراء، ناصر الدین میرزا جوانی زیبا و خوش قیافه بود و همین موضوع نیز اسباب برتری و موفقیتش را فراهم آورد. شاهزاده ملک آراء از این موضوع خیلی ناراحت بود و همیشه در انتظار فرصت به سر می برد تا حق قانونی وراثت تاج و تخت را از برادرش بگیرد.
ناصر الدین میرزا هنوز به سنین بلوغ نرسیده بود که در اندرون شاهی در تبریز، بسیاری از زنان و دختران زیبا پروانه وار گردش می گشتند، خاصه این که للهى مخصوص او نیز زنی جاافتاده و باتجربه بود و می دانست که نقطه ضعف پادشاهان قاجار در زن و پول است.
وقتی که ناصرالدین میرزا به سنین بلوغ رسید، هر کدام از اطرافیانش سعی می کردند دختران و زنان زیبا را با او مأنوس سازند. للهی مخصوصش نیز به او تفهیم کرده بود که چگونه با زنان و دختران معاشرت کند و ریشش را در گرو ازدواج نگذارد؟
ناصر الدین میرزا نیز به خوبی به قضایا وارد شد و با آن که پدرش آرزو داشت همسر شایسته یی برایش بگیرد و عروسی مجللی برای فرزند جانشینش راه بیندازد، اما ناصرالدین میرزا زیر بار نمی رفت، چون محارم به او تلقین کرده بودند که ازدواج برایش مناسبتی ندارد. با این حال دانسته یا ندانسته گرفتار عشق دختری تبریزی به نام گلین خانم شد، این اولین عشق رسمی ناصرالدین شاه به شمار می آمد.
گلین خانم که از تمام زیبایی های متداول در آن زمان بهره داشت سخت قلب شاه جوان را تحت تأثیر قرار داد. بالاخره ناصر الدین میرزا در حالی که هیجده سال بیشتر نداشت، او را به زنی اختیار کرد و مجلس عروسی مفصلی در تبریز به راه افتاد. البته قبلا برای این ازدواج مکاتبات عدیدایی میان محمدشاه و پسرش ناصر الدین میرزا رد و بدل شد و سرانجام پدر که آرزویی جز خوشی و سعادت فرزندش را نداشت با این ازدواج موافقت کرد و هدایای بیشماری از مرکز به عنوان عروس و داماد به تبریز فرستاد. گلین خانم، دیگر ناصر الدین میرزا را | در حلقه ی محاصرهی محبت خویش قرار داد خاصه این که پس از یک سال فرزندی به دنیا آورد که نامش را سلطان محمود میرزا گذاردند.
شبانه
ناصر الدین میرزا از همان جوانی عشق عجیبی به نقاشی، خطاطی و هنرهای زیبا داشت. از موسیقی ایرانی لذت می برد و همیشه در دربارش بساط ساز و عیش برقرار بود. اطرافیان نیز از این خوش ذوقی و جمال پرستی و زیبادوستی ولیعهد استفاده می کردند و مجالس پرشکوهی برپا می داشتند.
روزی شاطری ۱ از تهران به تبریز رسید و نامهی محرمانه یی را به دست ناصر الدین میرزا داد. این نامه از طرف مهدعلیا مادر ناصر الدین میرزا بود که در آن خبر فوت پدرش نوشته شده بود. همچنین مهدعلیا دستور داده بود که ناصرالدین میرزا فورا با اردوی خویش به تهران
حرکت کند، چون هنوز شاهزاده ملک آراء از فوت محمدشاه آگاه نشده است.
مهدعلیا در تهران نیز به قدر کافی پول و لوازم تهیه کرد و به تبریز فرستاد و ناصر الدین میرزا عازم تهران شد.
محمدشاه، پدر ناصرالدین شاه در قلعهی محمدیهی تهران فوت کرد. این ساختمان از قلاع و عمارات سلطنتی بود و در محلی نزدیک باغ فردوس تجریش قرار داشت. از آنجا که مهدعلیا زنی سیاستمدار و کاردان بود، به اطرافیانش سفارش کرد که خبر فوت محمدشاه را به شاهزاده ملک آراء نرسانند تا او در موقع مقتضی به این کار مبادرت کند، زیرا مهدعلیا به خوبی می دانست که شاهزاده ملک آراء برادر ارشد ناصر الدین میرزا در صورتی که بر فوت محمدشاه وقوف یابد، مجال خودنمایی و سلطنت به پسر عزیزش ناصر الدین میرزا نخواهد داد. به هر حال تا ناصر الدین میرزا آمادهی حرکت به تهران شد و مسافت بین راه را که چهل روز طول کشید طی کرد. به محض ورود، به قلعهی محمدیه رفت. همین که چشمان مهدعلیا و ناصر الدین میرزا با هم تلاقی کرد، هر دو اشک ریختند. ابتدا مهدعلیا تعظیم کرد و سپس ناصر الدین میرزا در مقابل مادرش خم شد و مراتب احترام را به جای آورد، بعد هر دو یکدیگر را سخت در آغوش گرفتند.
دو روز قبل از آن، هنگامی که ناصرالدین میرزا در راه سفر به تهران و تصاحب تاج و تخت بود با توصیهی همراهان و سران ایل قاجار که با او بودند سلطان محمود میرزا، نخستین فرزندش را که از گلین خانم داشت، به نام ولیعهد نامزد کرد. گلین خانم که دوباره آبستن شده بود، با این حال از این خبر خوشحال گشت گرچه در ته قلب احساس مسرت می کرد، اما ظاهر خود را ملول و افسرده نشان می داد، زیرا پدرشوهرش فوت کرده بود. چشمان مهدعلیا، مادر ناصر الدین میرزا همین که به عروسش گلین خانم افتاد، با نگاهی که آمیخته با حیرت و تعجب بود او را برانداز کرد. بیچاره گلین خانم تا هیبت و اخم های صورت مهدعلیا را دید، سراسر بدنش به لرزه درآمد و دانست که مادر شوهرش از آن مادرشوهرهایست که همیشه ذکر خیرشان را شنیده است. با این حال با خضوع و خشوع دستش را بوسید و مهدعلیا نیز به عنوان اولین هدیه ی دیدار، انگشتری الماس گرانبهایی را که در دست داشت بیرون آورد و آن را در انگشت عروسش کرد.
ناصر الدین میرزا جلو آمد و به مادرش مهدعلیا گفت:
– مهدعلیای عزیز، اجازه می فرمایید با مستقبلین آشنا شوم؟
مهدعلیا نگاهش را از عروسش برداشت و به صورت ناصر الدین میرزا انداخت، لبخندی زد سپس تعظیمی کرد و گفت:
– هر طور که ارادهی اعلی حضرت است!
ناصرالدین شاه در جلوی صف مستقبلین چشمش به مردی افتاد که قیافه یی متین و قامتی استوار و چشمانی نافذ داشت. در همان نگاه اول ناصر الدین میرزا تحت تأثیر هیبت مردانه و قیافه ی مصمم و جدی آن مرد قرار گرفت و او را شناخت. امیر تعظیمی کرد. ضمن تسلیت
به ناصر الدین میرزا، ورود او را به تهران تبریک و تهنیت گفت. سپس شاه را به گوشه یی کشید و در گوشش گفت:
– قربان همه کارها تمشیت ۲ یافته و بر وفق مراد است، اعلی حضرت باید اجازه بفرمایند که زودتر مراسم تاجگذاری به عمل آید.
شاه جوان کلمات امير را که از دل و جان برمی خاست کاملا گوش کرد و گفت:
– هر طور که صلاح میدانید اقدام کنید!
در این موقع مهدعلیا که ناظر صحبتهای خصوصی امیرکبیر و پسرش ناصرالدین شاه بود، پیش دوید و به استراق سمع مشغول گشت. امیر کبیر نیز صحبتهایش را ناتمام گذارد و سرش را به زیر انداخت.
ناصرالدین شاه نیز برای ابراز تفقد۳ به طرف سایر رجال حرکت کرد. گرچه مهدعلیا پس از آن می توانست از صحبتهای درگوشی امیرکبیر و شاه جوان مطلع شود، اما امیر کبیر در آن وقت نگذاشت که مهدعلیا وارد صحبتهای خصوصی آن دو بشود، علتش نیز روشن بود، زیرا از مدتها قبل میان مهدعلیا و امیر کبیر سابقهی کدورت موجود بود. در آن زمان شهرت داشت که مهدعلیا دلباخته ی امیر کبیر است، اما امیر کبیر به او اعتنایی ندارد، زیرا معاشرت با او را دون شأن خویش می دانست. خاصه آن که امیر دل در گرو عزت الدوله خواهر زیبا و آراستهی ناصرالدین شاه داشت و نمی خواست عشق پاک و آسمانی و بی غل و غش خود را آلوده سازد. بسیاری از رجال و درباریان حتی در آرزوی تقرب و نزدیکی با مهدعلیا بودند، ولی این زن سیاستمدار به آنان اعتنایی نداشت و سخت فریفتهى خصایل مردانه و سیمای گیرای امیر کبیر شده بود. امیر کبیر نیز هرگز اجازه نمی داد که مهدعلیا از حدود مشخص و معینی که احترام في مابین را خدشه دار نمی کرد، تجاوز کند. به همین سبب مهدعلیا سخت از امیر رنجیده بود و وقتی که شنید امیر به خیال ازدواج با عزت الدوله است از حسادت نزدیک بود قالب تهی کند، اما بعدا دانست که در صورت ازدواج امیر با عزت الدوله وسایل کار بیشتر برایش مهیا خواهد شد تا بتواند آرزوی قلبی خویش را با امیر در میان گذارد.
مهدعلیا؛ مادر ناصر الدین شاه، دختر زادهی فتحعلی شاه و فرزند امیر محمد قاسم خان پسر سلیمان خان قاجار بود. در اوراق هویت و پشت قرآنی که نام و تاریخ تولدش را نوشته بودند، او را جهان خانم نام نهاده بودند، ولی محمدشاه قاجار به او مهدعلیا می گفت و این نام مانند کنیایی برایش باقی ماند. مهدعلیا در جوانی هم از زیبایی بهرهی کافی نداشت، چه رسد در ایام پیری که زنی لاغراندام و شکسته به نظر می رسید. هر چند زشت بود در عوض هوش و فراست عجیبی در کارهای سیاسی داشت و تا هنگامی که زنده بود امور مهمهی مملکت را می گردانید و یکی از ارکان سیاسی مملکت به شمار می رفت. دستگاه او در اندرون شاهی بسیار مجلل و پرشکوه بود، حتی خدمه و کلفتهایش لباس های مجلل می پوشیدند و خود را به جواهرات ذی قیمت می آراستند. زنی ولخرج و دست و دلباز بود و سعی می کرد که اطرافیان را با وعده و وعید و پول در دست قدرت خویش اسیر سازد. شیوهی او در زمان محمدشاه نیز همین بود، زیرا محمدشاه در آخر عمر مریض شده بود و رتق و فتق کارها همگی به وسیلهی مهدعلیا انجام می گرفت.
یکی از دلباختگان خود را نیز منصب صدارت داده بود که بعدا پس از فوت محمدشاه و سلطنت ناصرالدین شاه معزول گشت.
امیر کبیر در تبریز با ناصرالدین شاه آشنا شد. شاه جوان در آن اوقات سخت فریفته ی حسن خلق و تدبیر امیر شد و این فراهانی وطن دوست را همیشه محرم خویش می دانست.