دانلود رایگان کتاب بدی های خوب بودن،خوبی های بد بودن+pdf

فهرست مطالب

معرفی کتاب بدی‌های خوب بودن، خوبی‌های بد بودن

کتاب بدی‌های خوب بودن، خوبی‌های بد بودن نوشته‌ی جیمز هالیس، به شما کمک می‌کند تا شکاف‌های درونی خود را ترمیم کنید و متوجه شوید که چه نیروهایی در روانتان، علیه شما کار می‌کنند و دلیلش چیست؟

کم نیستند آدم‌های خوبی که در اطراف خود می‌شناسید و ناغافل دست به کارهای ناخوشایندی زده‌اند که همه را متعجب کرده‌اند. برای مثال حسابدار معتمدی که یواشکی پول دزدیده، فرد عاشقی که گند خیانتش بالا زده یا رسوایی مالی کسی که سال‌ها تلاش کرده تا زندگی خوبی داشته باشد!

کمی محتاط باشید! دکتر جیمز هالیس (James Hollis) اطمینان دارد که چیزی به نام سایه در روان شماست که به زودی خواهد توانست از این سبک مسائل برای شما ایجاد کند و هیچ راه فراری هم وجود ندارد، زیرا روان شما پتانسیلی دارد که این اتفاقات ناخواسته را رقم می‌زند.

همین الان نگاهی به زندگی خود بیاندازید، شاید معدود رازهایی به ذهن‌تان برسد که اگر روزی برملا شوند، می‌توانند عامل مصیبت‌ها در زندگی شما شوند. شاید هم افکار پلیدی از ذهن‌تان عبور می‌کند که شما را نسبت به زندگی خسته و دلزده کرده است.

چرا آدم‌های خوب کارهای بد می‌کنند؟ چرا تاریخچۀ فردی و اجتماعی شما تا این اندازه تکراری و آسیب‌رسان به خود و دیگران است؟ این کتاب بر مبنای یک فرضیۀ مرکزی عمل می‌کند که تقریباً برای عموم ناشناخته، اما برای روان‌شناسی عمقی، امری واضح و روشن می‌باشد، زیرا روان انسان برخلاف آنچه ایگو می‌خواهد باور کند، یک چیز مجرد، واحد یا یکپارچه نیست. بلکه متنوع، چندگانه و همیشه تکه‌ تکه است.

در کتاب بدی‌های خوب بودن، خوبی‌های بد بودن (Why good people do bad things: understanding our darker selves) متوجه می‌شوید خصوصیات بد درون شما، چندان هم بد نیستند، زیرا به کمک آن‌ها شما به جاهایی خواهید رفت و تجربه‌هایی را خواهید داشت که اعتراف کنید ای کاش زودتر این کتاب را خوانده بودید و این همه با دوگانگی و عذاب به زندگی ادامه نمی‌دادید.

جیمز هالیس را بیشتر بشناسیم:

دکتر جیمز هالیس موفق به دریافت مدرک کارشناسی خود را از کالج منچستر و مدرک دکترای خود را از دانشگاه دورو شد و به مدت بیست‌ و شش سال به تدریس علوم انسانی در دانشگاه‌ها و کالج‌های مختلف پرداخت. او هم اکنون با همسرش در شهر تگزاس زندگی می‌کند و در دفتر خصوصی مشاوره تحلیلی خود به کار مشغول است و همچنین مدیریت اجرایی مرکز آموزشی یونگ را بر عهده دارد.

جملات برگزیده‌ی کتاب بدی‌های خوب بودن، خوبی‌های بد بودن:

– هر انسان یک جهان است، که موجوداتی کور در شورشی تاریک در مخالفت با «من»، که پادشاه است و بر آن‌ها حاکم است، در او ساکن شده‌اند. (گونار اکلوف)
– آیا دروازه‌های تاریکی عمیق را دیده‌ای؟ (عهد عتیق ایوب)
– اگر چه خوبی را می‌شناسم، کار خوب را انجام نمی‌دهم. (سنت پائول)
– فرایند توافق با دیگری که در ماست کاملاً ارزشش را دارد، زیرا بدین‌ترتیب جنبه‌هایی از خود را خواهیم شناخت که به هیچ‌کس دیگر اجازه نمی‌دادیم آن‌ها را به ما نشان‌ دهد و خودمان هم هرگز تأییدشان نمی‌کردیم. (سی. جی. یونگ)
– بشر که هم آزاد و هم دربند است، که هم محدود و هم نامحدود است، مضطرب است. اضطراب ملازم اجتناب‌ناپذیر تناقض آزادی و محدودیت است که انسان در آن گرفتار است. (رینولد نیبور)

تمجیدهایی از جیمز هالیس:

– جیمز هالیس همچون یک سرآشپز ماهر می‌داند غذای خوب برای روح را نمی‌توان خرید و به خانه برد. (روزنامه پلین دیلر کلیولند)
– ظاهراً همه نگران هزینۀ مالی پیر شدن جمعیت آمریکا هستند، اما چندان صحبتی از روح نمی‌شود. جیمز هالیس . . . حرف‌های بسیاری برای گفتن در مورد روح دارد . . . او عالم و فاضل است و در عین حال سخنانش قابل‌ فهم است. (خطابه پرتلند)
– سخنان‌ هالیس از دل بر می‌آید و بر دل می‌نشیند. ترکیبی از یک بینش اصیل و انسانیت اصیل موهبتی نادر و ارزشمند است. (کلاریسا پینکولا استس)
– در حوزۀ عقده‌ها و پیچیدگی‌هایی که مزاحم زیستن یک زندگی تمام و کمال می‌شوند، جیمز هالیس به‌عنوان یک متفکر شفاف‌ترین سخنگویی است که می‌شناسم. . . او یکی از بزرگ‌ترین معلمان و شفاگران ماست. (استفن دان)

در بخشی از کتاب بدی‌های خوب بودن، خوبی‌های بد بودن می‌خوانیم:

این‌طور که می‌گویند من زمانی به عریان‌نمایی علاقه داشته‌ام. از تولد تا دوازده سالگی ما در خانه‌ای زندگی می‌کردیم که یک بلوک با کارخانه تراکتور آلیس چالمرز فاصله داشت. ظهرها که منشی‌ها برای خوردن نهار از کنار خانه ما عبور می‌کردند، ظاهراً لباس‌هایم را در می‌آوردم و برای‌شان می‌خواندم و می‌رقصیدم. مادرم صدای خنده آن‌ها را می‌شنید و دستپاچه بیرون می‌دوید تا مرا به درون خانه ببرد. او نه تنها از عریان بودن من خجالت می‌کشید بلکه از اینکه توجه‌ها را به خود، به خودمان و به او جلب می‌کردم، از آن هم بیشتر خجالت‌زده می‌شد. خیلی زود وقتی‌که آموختم توجه‌ها را به خود جلب نکنم به یک درون‌گرا تبدیل شدم. نه تنها بدن، نه تنها ترانه خواندن، بلکه به‌ طور کل جلب‌ توجه ممنوع بود.

اکنون درک می‌کنم که آسیب‌های زندگی مادرم به او گفته بود از دیده شدن و از جلب توجه دیگری اجتناب کند. با وجود این، مسئله مادرم در مورد این موضوعات خیلی زود به سایه من تبدیل شد. در مدتی کوتاه، آموختم که به‌ طور پیوسته و غیر ارادی به پتانسیل خود خیانت کنم، خواسته‌هایم را کم کنم، و «مخفی» شوم. در این مورد، سایه نه به برهنگی یا نمایش در برابر عموم، بلکه صرفاً به دیده شدن و در نتیجه قرار گرفتن در معرض آسیب عقاید دیگران مربوط بود. بخش مهمی از سایه من در جوانی از طریق آموختن اینکه اصولاً خودم نباشم انباشته شده‌ بود.

0 0 رای ها
امتیاز دهید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
لطفا نظر دهید.x