کتاب فتنه زن تنها نوشتهی سیده زینت حبیبی چنارستان علیا داستانی کوتاه است از زنی که با حیلهگری سعی در خراب کردن زندگی دیگران دارد.
در بخشی از کتاب فتنه زن تنها میخوانیم:
همهی ما پذیرش رفتیم و یک جفت گوشواره زیبایی که همچون الماس میدرخشید مادر برای مهسا گرفته بود و آن را در گهوارهاش گذاشت جلو رفتیم نگاهش کرد. دختری زیبا بود که سفیدی صورتش را فرا گرفته بود لبهای غنچهای کوچک با چشمان سبز رنگ و دستان کوچکش ما را به تماشا وا داشته بود زیبایش به طهورا رفته بود و خدا را شکر میکردیم که چنین فرشتهی زیبایی خلق کرد. آنقدر نگاهش کردیم که خوابش برد و ما از مهسای نازنین فاصله گرفتیم که مبادا سر صدایمان بیدارش کند.
طهورا بسیار خوشحال بود، حال صاحب فرزندی است که میتواند همیشه در تمام لحظات زندگی کنارش باشد. من در اینجا کلاس پنجم را طی کرده بودم و میخواستم برای ثبت نام اول راهنمایی به مدرسه بردم و با کتاب مدرسه معلم جدیدی آشنا شوم همهی کتابها را دوست داشتم به خصوص زبان که از همه شیرینتر و جذابتر به نظر میآمد. در صندلی آخر نشسته بودم من و دوستم نازنین که در سال چهارم با هم آشنا شده بودیم امسال باز کنار هم به تحصیلمان ادامه دادیم نازنین شاگرد اول بود و همیشه نمرات بسیار عالی داشت اما من نمرات بسیار منفی داشتم و نازنین همیشه در تمام کتابها به من کمک میکرد نازنین جعفری همانند خواهری بود برایم که هیچوقت او را فراموش نکردم.